فیلمیشو

محسن پس از خرید به خانه بازمی‌گردد و متوجه می‌شود مبلی که امید روی آن نشسته‌است سوراخ شده و امید را مقصر می‌داند، مهشید همسر محسن به این مبل بسیار علاقه دارد و او در حال برگشت بدون برنامه‌ریزی قبلی از سفر شمال است، محسن و امید تمام تلاش خود را می‌کنند تا این مشکل را حل کنند اما مشکل بزرگتری برای آنها پیش می‌آید. یکی از ساکنین زن ساختمان به صورت مشکوکی مرده‌است و پلیس به دنبال فیلم دوربین‌های مداربسته است و…

فیلم لامینور مانند فیلم سنتوری درباره موسیقی است با این تفاوت که این بار نوازنده و شخصیت اصلی یک دختر است. لامینور، به معنای اولین گام و آکوردی که هنرجویان گیتار فرا می‌گیرند. نادی به نوازندگی علاقه دارد اما پدرش به شدت با موسیقی مخالف است و مشکلات او از اینجا شروع می شود.

یاسر خواستگار قبلی اسما مراسم عروسی او را خراب می کند. برادرش جمال به طور تصادفی برادر یاسر را می کشد. پیشنهاد عجیب یاسر برای بخشش جمال، ازدواج اسما را به خطر می اندازد.

سعید حنایی چهل ساله، سختگیر و متعصب در اعتقادات مذهبی است. یک روز همسرش با راننده ای مواجه می شود که او را روسپی می پندارد. سعید غرق در خشم به دنبال انتقام است. با این کار او وارد ماجراهای مختلفی می شود...

قصه این فیلم روایتگر داستان دو طلبه جوان و هم‌درس به نام‌های هادی و محمد حسین است که در جست‌وجوی خانه‌ای برای سکونت در تهران هستند. آنها پس از مدتی موفق به اجاره آپارتمانی در شمال شهر می‌شوند؛ آپارتمانی که در آن همسایگانی ساکن‌اند که سبک زندگی و عقایدشان به‌کلی با این دو طلبه در تعارض است

سیاه باز قصه اجتماعی و پلیسی دارد و نخستین فیلم ایرانی است که به موضوع بیت کوین ورود می کند. فردی که در زمینه بیت کوین فعالیت دارد ناخواسته وارد ماجراهایی شده و رازهایی برملا می شود.

این فیلم زندگی دو برادر را با سبک های متفاوت روایت می کند که به دلیل بیماری پدر آینده شان تغییر می کند.

فضلی (سعید آقاخانی) پس از سال‌ها حبس به آغوش خانواده بازگشته است. او سعی می کند همه اعضای خانواده اش را در خانه والدین جمع کند اما در این راه دردسرها و داستان های زیادی دارد.

وقتی داماد فاسد در مراسم عروسی شروع به تیراندازی می کند، مهمانان سعی می کنند فرار کنند. آیدا و داوود به طور تصادفی در ماشینی قرار می گیرند که با ماشین پلیس تصادف می کند. آیدا به بازرس دروغ می گوید که داوود شوهرش است و همین...

از آنجایی که جهان قرار است چند ماه دیگر بمیرد، بهمن برادرش ترتیبی می‌دهد تا نزدیک‌ترین دوستانش در خانه مزرعه جهان در شمال جمع شوند تا (احتمالاً) آخرین تولد او را با هم جشن بگیرند...