این داستان رومئو است. مردی که داشت زندگی می کرد. او آثاری داشت - عمارتی برای زندگی کردن، جوجه ها برای مهمانی و ماشین هایی که باید با آن ها راندند. تا اینکه یک روز، خانواده ای که او حیوان خانگی مورد علاقه اش بود، تصمیم گرفت...
یک سنجاب تبعیدی که به طرز غیرقابل اصلاحی خود خدمت می کند، با یورش به یک مغازه آجیل فروشی به برادران پارک سابقش کمک می کند تا زنده بمانند، مکانی که اتفاقاً جلوی سرقت بانک یک باند انسانی نیز می شود.
راپونزل با موهای بلند جادویی تمام زندگی خود را در یک برج گذرانده است، اما اکنون که یک دزد فراری به طور تصادفی با او برخورد کرده است، او برای اولین بار جهان را کشف می کند و واقعاً کیست.
با حصار باغ و خصومت از هم جدا شده اند، آدمک های آبی در یک طرف و آدمک های قرمز در طرف دیگر. این مانع از عاشق شدن Gnomeo آبی و ژولیت قرمز نمی شود. آیا آنها آینده ای با هم دارند؟
یک رزمناو فضایی در سیاره ای سقوط می کند که خانه یک زندان بین کهکشانی است.
