دیمین دجال که اکنون در آستانه سیزده سالگی است، سرانجام تحت هدایت یکی از شاگردان نامقدس شیطان از سرنوشت خود مطلع می شود. در همین حال نیروهای تاریک شروع به از بین بردن همه کسانی می کنند که به هویت واقعی کودک مشکوک هستند.
الکس، یک مهندس صدا، به طور تصادفی صداهای مرموز را ضبط می کند: پیام های ناراحت کننده ای از زندگی پس از مرگ که او را از خطری قریب الوقوع و وحشتناک هشدار می دهند. آماندا، که راز وحشتناکی را با او در میان می گذارد، دوباره از گذشته خود بیرون می آید...
یک رمان نویس مشهور سرخورده که در دوران نقاهت در خانه دورافتاده کوهستانی خود پس از جراحی بزرگ ترمیمی فک قادر به صحبت کردن نیست، زمانی که با ملاقات غیرمنتظره ای از طرف همسرش روبرو می شود، در معرض یک راز تهدید کننده زندگی قرار می گیرد...
هلن و دخترش لورن را دنبال می‌کند که به یک کلبه‌ای دورافتاده در شمال سرد می‌روند و با یک خودرو سواری آشنا می‌شوند که در واقع دزدی است که سعی می‌کند از یک قاتل خونسرد فرار کند، و حالا هلن و لورن در دست قاتل هستند. .
فیلم در تیمارستانی آغاز می‌شود که به دلیل اکساسوار و شرایط خاص آن ابتدا ذهن را به سمت داستانی در گذشته سوق می‌دهد ولی بلافاصله با عنوان شلوغ بودن مترو این ذهنیت فرو می‌ریزد و فیلمساز به صورتی مستقیم خواسته خود را در ایجاد تناقض و دوگانگی در زمان و مکان، عیان می‌کند. زن جوان به دلیل اختلالات روانی در بیمارستانی که ریاست آن با یکی از آشنایان خانوادگی مسعود(نوید محمدزاده)است بستری شده؛ فضای خاص آنجا که به صورت اغراق شده به فیلم «شاترآیلند» شباهت دارد و همچنین پیش زمینه ذهنی مخاطب از نوع نقش‌های«نوید محمد زاده» همگی مقدمات تماشای «قرمز» ی دیگر از فیلمساز را آماده می‌کند.
پس از شروع کار در یک فروشگاه سخت افزاری وهم انگیز، مرد جوانی مضطرب معمایی تکان دهنده را کشف می کند که منجر به مبارزه با نیروهای وحشتناکی می شود که درست پشت دیوارها کمین کرده اند.
