یک جوانان آتشین با یک شبکه قدرتمند از فساد روبرو می شوند ، وضع موجود را به چالش می کشد و برای حقوق مردم عادی در کشوری که از بی عدالتی گرفته می شود ، می جنگد.
در سال 1947 یکی از پیروان گاندی و یک مبارز آزادی مورد حمله وحشیانه قرار گرفتند. به دلیل شرایط اجتناب ناپذیر، پسر مبارز آزادی در دام دنیای مافیا گرفتار می شود و داستان بین سال های 1942 تا 1986 می چرخد.
قهرمان داستان آندری دوژنکو به حقیقت وحشتناکی پی می برد که سال ها در اتحاد جماهیر شوروی پنهان بوده است - اکثر کسانی که متهم به «تبلیغات ضد شوروی» بودند هرگز به زندان فرستاده نشدند، اما با تشخیص به بیمارستان های روانی ویژه فرستاده شدند.
دانیل و سارا یک پسر 9 ساله به نام اریک دارند و آنها به تازگی به خانه جدیدی نقل مکان کرده اند که نمی دانند همسایگان آن را "خانه صداها" می نامند. اریک اولین کسی است که متوجه صداهای عجیب و غریب در پشت هر درب می شود.
در یک شهر زیبا ، خانوادگی در فلوریدا ، 1974 ، یک ون سفید و سفید ناگوار یک دختر جوان را ساقه می دهد و کفر والدینش به یک کابوس وحشتناک هالووین منتهی می شود.
این فیلم روایتگر زندگی توماس، پسری ۹ ساله، است که در خانهای با قوانین سختگیرانه مذهبی بزرگ میشود. پدر او، فردی مستبد و معتقد به اصول دینی سختگیرانه، بر تمام جنبههای زندگی خانواده حکمرانی میکند. مادر توماس، زنی مهربان اما تسلیم، و خواهرش مارگو که روحیهای شورشی دارد، در کنار او زندگی میکنند. توماس که از این فضای سنگین خسته شده است، با استفاده از تخیل خود به دنیای دیگری پناه میبرد. او در تخیلاتش با فرشتهها، اشیای سخنگو و شخصیتهای خیالی ارتباط برقرار میکند و آرامش پیدا میکند.
با گذشت زمان، توماس متوجه میشود که برای یافتن خوشبختی واقعی باید بر ترسهایش غلبه کند و با واقعیت روبرو شود. او به همراه خواهر و مادرش در برابر ظلم پدر ایستادگی میکند و به استقلال فکری و عاطفی دست مییابد.
M وارد هلسینکی می شود تا مورد حمله وحشیانه اراذل و اوباش قرار گیرد و توسط پزشکان اعلام شود که مرده است. او زنده می شود، اما هیچ خاطره ای از گذشته یا هویت خود ندارد. او زندگی خود را از ابتدا بازسازی می کند، اما گذشته ناگزیر به او می رسد.
ژانگ یائو که خانواده اش توسط فروشندگان مواد مخدر نابود شد، مخفیانه با رهبر تیم مبارزه با مواد مخدر An Du همکاری می کند. این دو با یکدیگر متحد می شوند تا به طرز بی رحمانه شرارت را از بین ببرند و عهد می بندند که موکون و آنپی، دو چهره برتر جنایتکار را از بین ببرند...
پس از 20 سال، اودیسه سرانجام به ایتاکا بازمیگردد، جایی که میبیند همسرش توسط خواستگارانی که برای پادشاه شدن با هم رقابت میکنند زندانی شده و پسرش در معرض مرگ به دست آنهاست. اودیسه برای بازگرداندن خانواده و تمام چیزهایی که از دست داده است، باید خود را دوباره کشف کند...